داستان شخصیتی به اسم جیسون میو که قصد دارد با تمرین بازیگری، اسم و رسمی برای خود در هالیوود به پا کند ولی نرم نرمک به سمت جنون کشیده میشود.

لوگان و بلیک، دانش‌آموزان دبیرستانی، خود را برای یک تعطیلات بهاری حماسی آماده می‌کنند که به استراحتگاه ساحلی زیبا و عجیب مکزیکی پورتو والارتا سفر می‌کنند، به این امید که با علاقه‌مندان دبیرستان خود ارتباط برقرار کنند.

هنگامی که داستی متوجه می شود که موتورش آسیب دیده و او ممکن است هرگز نتواند دوباره مسابقه بدهد، او به یک واحد آتش سوزی جنگل و نجات می پیوندد تا به عنوان آتش نشان تعلیماتی ببیند اما …

"استن لی" با گروهی از بیگانگان فضایی برخورد می کند و به آنها می آموزد که چگونه مانند ابر قهرمانان رفتار کنند تا از آنها استفاده کند...

داستان درباره داستی یک هواپیمای کوچک ملخی است که در آرزوی شرکت در مسابقات بزرگ بین هواپیماهاست اما فقط یک مشکل کوچک وجود دارد. داستی از ارتفاع می‌ترسد!

کورالاین دختری یازده ساله است که به همراه پدر و مادرش به یک خانه عجیب و دورافتاده 150 ساله نقل مکان کرده‌است.او که هیچگاه پدر و مادرش درکش نمی‌کنند و دیگر دوستانش را نمی‌تواند ببیند و دور و برش هم همسایه‌های عجیبی زندگی می‌کنند بداخلاق شده‌است.کورالاین از یک دریچه کوچک وارد یک دنیای دیگر می‌شود.دنیایی بسیار رنگارنگ تر با پدر و مادری مهربان و همسایه‌هایی موفق در کارشان. اشکال این جاست که تمام افراد این دنیا فانتزی جدید به جای چشم دکمه دارند اما کورالاین این خصوصیت را به مهربانی آدم‌ها می‌بخشد.اما چون مادر این جهان می‌خواهد کورالاین را در این جهان نگه دارد کابوس شروع می‌شود زیرا مادر می‌خواهد به چشم‌های کورالاین دکمه بدوزد و کورالاین را درگیر چیزی می‌کند که او آن را بخشیده‌است…

به گزارش خبرگزاری ورزشی یک ورزشکار که پدرش قبلا اسطوره بوکس بوده است حال آماده است تا راه پدر را ادامه دهد او درچند مسابقه احیر خود توانسته است موفقیت چشم گیری را در بوکس به دست آورد بعضی ها می گویند او روح پدر خود است…

«کارمن» (وگا) و «جونی» (سابار)، یک خواهر و برادر هستند که باید جان والدین جاسوسشان، «گره گوریو» (باندراس) و «اینگرید» (گاگینو)، را نجات بدهند…

«الیوت کارور» (پرایس)، غول رسانه ها، می کوشد تا با ایجاد مناقشه میان انگلستان و چین، سومین جنگ جهانی را به راه بیندازد و به اهداف جاه طلبانه ی خود دست پیدا کند. «جیمز باند» (برازنان) نیز چهل و هشت ساعت فرصت دارد تا جلوی او را بگیرد...

"دیو روبیچکس"، پلیس سرسخت نیواورلئان بالاخره نشان خود را تحویل داده و زندگی آرامی را به همراه همسر خود در حاشیه رودخانه آغاز می کند. اما پس از سقوط عجیب یک هواپیما و تهدید خانواده اش، او دوباره به میدان بازمی گردد...