فیلم روایت گر 2 داستان جداگانه است؛ داستان اول مربوط به دختری به نام جاستین ( کریستن دانست ) است که در شُرف یک مراسم عروسی بسیار مجلل با مرد مورد علاقه اش ، مایکل ( آلکساندر اسکارگارد ) قرار دارد. مراسم ازدواج با حواشی زیاد بالاخره پایان می پذیرد.

داستان فیلم درزمان آینده می گذرد.زمانی که عصر یخبندان می باشد که با گرم شدن زمین تقریبا تمام زندگی های جانداران کره ی زمین را نابود کرده است و حالابازماندگان در قطاری بنام Snowpiercer درحال سفر می باشند که داراری نظام طبقاتی می باشد.ساکنان جلوی قطار افراد پولدار و ساکنان عقب قطار افراد فقیرمی باشند.دراین زمان افراد فقیربا توجه به شرایط بدشان تصمیم به شورش گرفته تا بتوانند کنترل قطار را برعهده بگیرند…

اوایل دهه ی 1980. کارگردان معادن «دارم» زندگی خشن و سختی دارند. در این میان، «بیلی» (بل)، پسر کوچک خانواده ی «الیوت»، جلب یک کار ذوقی شده که چندان هم مردانه نیست. او، برخلاف خواست پدر (لوییس) و برادرش، «تونی» (دریون) که او را تشویق می کنند تا در کلاس های بوکس شرکت کند، می خواهد آموزش باله ببیند...

در سال هزار و نهصد و سی و هفت و هنگام تجاوز ژاپن به نانکینگ چین, یک غربی به یک گروه از زنان که در کلیسا پناه گرفته اند. کمک می کند تا به منطقه امن بروند...

زن جوانی برای سفری تابستانی به نامزدش ملحق می‌شود ولی اتفاقات به خوبی پیش نمی‌روند

داستان فیلم در سال 1825 روایت میشود و داستان زنی به اسم کلیر را مشاهده میکنیم که به دنبال یک افسر بریتانیایی است که خشونت ها و بلای بسیاری بر سرش آورده بود.

نورمبرگ، سال 1828. پسر شانزده ساله ای که به نظر عقب مانده می آید، در حالی که یک کتاب دعا و یک نامه در دستش دارد، در وسط میدان شهر پدیدار می شود. در نامه که بدون امضاست نوشته شده که این پسر را دهقانی بزرگ کرده که دیگر توانایی نگه داری او را ندارد و خواسته او را «سواری شجاع» مثل پدرش بار آورند...

داستان "سلو" ،یک خواننده فرانسوی که از گرفتن نتایج آزمایش خود از دکتر میترسد را روایت میکند .او فکر میکند مبتلا به سرطان است و به زودی خواهد مرد .فیلم او را در خیابان های پاریس دنبال میکند ...

«مارلین» دلقک ماهی قدری کج خیالی است که بی اندازه به پسر جوانش، «نیمو» علاقه دارد. در طبیعت «مارلین» نیست که به کشف آب های ناآشنا بپردازد؛ ولی وقتی در اولین روز مدرسه، او و «نیمو» به طور اتفاقی نزدیک صخره ی آبی بزرگ از هم جدا می افتند، «مارلین» به راه می افتد تا پسرش را پیدا کند...

» عالیجناب نوبیل « ( رامبال ) و همسرش » لوسیا « ( گالاردو )، پس از گذراندن بعدازظهرى در یک اپرا، پذیراى هجده مهمان براى مهمانى شام خود مى‏ شوند. مهمانى به خوبى برگزار مى‏شود، اما پس از خاتمه‏ ى آن به دلیلى ناشناخته هیچ‏کس را یاراى ترک سالن پذیرایى خانه‏ ى » نوبیل « نیست.